امیرمحمد و داداشی

سالی که نکوست ...

بازم سلام این مطالب را در حالی که چند ساعت به تحویل سال نمونده،مینوسم. از اینکه این وبلاگو برای بازدید انتخاب کردید،سپاسگزارم. راستش با اینکه خیلی خسته بودم ولی دلم نیومد قبل از سال تحویل، چند کلمه ای هم که شده ننویسم. متاسفانه نتونستم به قولم عمل کنم و یه ۴۰روزی نتونستم بیام ولی واقعا گرفتار بودم. به هر حال... امشب هم رفته بودیم خرید... دقیقه ۹۰ و طبق معمول بنده همه جانبه مراقب امیر محمد و مامان هم آزاد و بدنبال انتخاب... البته برای مامان،امیرمحمد و داداشی... و من هم که خدا بزرگه تا ببینیم چی میشه و از ساعت ۱۹ الی ۲۳ و ... واقعا خسته شدم خوب، یهتره بریم به استقبال بهار... سال نو همه مبارک سال۹۰ سال...
1 فروردين 1390
1